هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

هلیا جونم خانوم شده

سلام و صد سلام به دوست های خوب خوبم و شرمنده به خاطر این وقفه طولانی دلم واسه تک تکتون تنگ شده . تا جایی که تونستم بهتون سر زدم ولی بازم شرمنده همتون هستم ، علت این وقفه کاریه که جدیدا شروع کردم . چندوقتی بود که دوست داشتم یه کار جدید انجام بدم تا این که با نمد و کارهای نمدی آشنا شدم . و  چند وقتی رو صرف یاد گرفتن کردم و حالا خیلی خوب به کار مسلط شدم . خوشحال میشم اگه کاری باشه کمکتون کنم .تووی پست ثابت وبلاگ هلیا راههای ارتباطیم رو نوشتم . از هلیا بگم که خییییییییلی خانوووم شده ، الآن دیگه همه چی رو میگه .هر چی بهش میگیم رو تکرار میکنه ، عاشق کتابه ، ولی باید عکس های کتاب رو واسه شتعریف کنیم نه اینکه داستانش رو بخونیم . ...
30 تير 1394
1371 11 20 ادامه مطلب

واژه نامه هلیا جونم

قند عسلم ، سلام سلام به روی ماهت  امروز اومدم تا یه سری از گلمه هایی که میگی رو واسه ت بنویسم .البته بگم هر چیزی که بهت میگیم که تکرار کنی چنتا حرف ازش برمیداری و به هم میچسبونی و میگی که همین قدر هم کافیه واسه اینکه  من و بابایی بخوریمت و اینم سری اول لغاتت: نازی: نا بعضی وقتا هم نانا دماغ: دَبّاخ خاله : خا محمد امین : مَمَد آبجی فاطمه (دختر دایی): اَب آب: آب نای نای:اشاره میکنی به سی دی و میگی نای نای بغل : بَبَل تلفن: اَلو وقتی هوس بیرون رفتن میکنی: دَدَر نماز: نَما وقتی بهت ...
27 بهمن 1393

شیرین زبونی های شیرین دخمل طلا

سلام همه ی زندگی من . اومدم بازم برات بگم ، از خنده هات بگم ، از شیرین زبونیات ، از قد کشیدن و بالندگیت بگم گل مامان ،  از فضولیات که هرچی بگم کم گفتم ، هرچی توی خونه گم میشه اول باید سراغش رو از شما بگیریم ، از کنترل تلویزیون گرفته تا موبایل و کلید و فلش و هرچی که فکرشو بکنی . چند روز پیش موبایل بابایی دستت بو د داشتی کلیپ نگاه میکردی یهو دیدم عمه لیلا زنگ زد . بنده خدا سریع رفت سر اصل مطلب که گوشی بابایی کجاست منم گفتم دست هلیاست . بعدش عمه گفت : بگیر ازش هرچی اس ام اس دادی به باباش داره میفرسته واسه من ، منم سریع موبایل رو از دستت گرفتم دیدم بعععععله چه اس هایی که واسه عمه نفرستادی عزیزم یادم رفت بهت بگم ما ...
20 دی 1393

دخترم 11 ماهه شد

سلام عزیز دلم ، سلام قشنگ مامان ، 11 ماهگیت مبارک شیرین زبونم دیروز 11 ماهت تموم شد و وارد 12 مین ماه زندگیت شدی دخترم . 12 ماهی که پر بود از شادی و خوشی . خیلی زود گذشت ، خیلی . زودتر از اونی که فکرشو بکنی . اصلا باورم نمیشه که روزها داره میگذره و کمتر از یک ماه دیگه ، یک ساله میشی . دیروز من و شما و بابایی رفتیم به فروشگاه های شهرقشنگ که حوالیه بیمارستان مسعوده ، همونجایی که شما به دنیا اومدی . اونجا بود که از بابایی پرسیدم امروز چندمه وقتی که بابایی گفت هشتم اینقدر شوکه شدم که نگو . روز به روز داری شیرین تر میشی. چند روز پیش با خاله جون رفتیم بازار و واسه موهای خوشگلت گیره مو خریدم ، راستش اصلا فکر نمیکردم ...
9 دی 1393

10 ماهگی هلیا و شیرین زبونی هاش

سلام همه زندگی مامان ، سلام قشنگم ، امیدم ، میوه دلم . خوبی ؟خوشی؟ من که خیلی خوبم ، خیلی . آخه دارم بزرگ شدنت رو میبینم .روز به روز شیرین تر شدنت رو درک میکنم .وبا نفس هات زندگی میکنم وقتی میخوابی منم کنارت دراز میکشم و بهت نگاه میکنم ، دستات رو توی دستم میگیرم و حسابی  مبوسمشون . موهات رو نوازش میکنم ، لپ های خوشگلت رو میبوسم . بیشتر وقتا هم که توی بغلم میخوابی حسابس میچسبونمت به خودم و با صدای تاپ تاپ قلبت منم میخوابم . یادم میاد پارسال این موقع توی شکمم بودی و حسابی ورجه وورجه میکردی. ولی امسال دارم با چشام قد کشیدنت رو میبینم . الهی قربونت برم که واسه خودت خانومی شدی گلم . چهار دست و پا رفتن رو کلا گذاشتی کنار ...
1 دی 1393

ده ماهگی قند عسلم

 سلام عزیز دلم ، عشق مامان نه ماهگی و ده ماهگیت مبارک نفسم . واسه نه ماهگیت نشد که بیام و بنویسم گلم ، خودت مامانی رو ببخش . یک سالگی وبلاگت هم مبارک  ، یک سالی که یه عالمه دوستای خوب پیدا کردیم ، دوستایی که توی خوشی و ناخوشی همراهمون بودن و هیچ وقت تنهامون نذاشتن . 12 آبان امسال مصادف بود با تاسوعا و واسه همین پست نذاشتم . سلام دوستای خوبم ،خیلی دلم براتون تنگ شده بود  میدونم که شما هم دلتنگ ما بودین راستش چندوقتی بود که همه چی قاطی شده بود یه روز صبح که بیدار شدیم دیدیم اوااااااااااااااااااااااااااا کوچه مون شده این شکلی بعدش تلفنمون قطع شد و وقتی وصل شد اینترنتمون قطع شد . راستش از پارسال که ای...
9 آذر 1393

جشن دندونی هلیا نفس

سلام سلام یه عالمه سلام ، دوست جونیا خوبین ، نی نی ها خوبن ؟ میلیون تا ببوسین نی نی های خوشگلو از طرف من یه سلام مادر و دختری هم به گل دخمل خودم که این روزا حسابی بازیگوش شده و من و بابایی هم مدام قربون صدقه ت میریم . همه جای خونه رو میشناسی و وقتی ازت سوال میشه با اون انگشتای کوچولوت بهمون نشون میدی . پنکه ، بخاری ، ماهی ، ساعت ، ماشین لباسشویی ، جارو برقی ، قور قوری ، نازی ، گلنار این سه تای آخری عروسک هات هستن گلم که واسه شون اسم انتخاب کردیم ، تفریحت هم اینه که انگشتت رو فرو کنی توی چشای عروسکات یا موهاشون رو بکشی خیلی وقته که وقتی از جایی کمک میگیری و وایمیستی یهو ولش میکنی و تنهایی وبدون کمک کسی می ایستی وقتی که من و ب...
5 آبان 1393

هلیا داره یه دندون

سلام شیرین عسلم ، نباتم ، عزیز دلم آخه چقده تو نازی ، جدیدا یه جور با مزه ای میخندی که با هر بار خندیدنت مامانی هزار بار قربون صدقه  میره . بینی ت رو جمع میکنی بالا و اون لثه های بی دندونت رو نشون میدی ، وووووووووووووووووووووووووییییییییییییییییییییی یادم میاد دوست دارم بیام بیدارت کنم و بخورمت ساعت 3 بیدار شدی شیر خوردی گلم دیگه هر کاری کردم خوابم نبرد و گفتم بهرین فرصته واسه ثبت خاطرات قشنگت . گوش های خوشگلت رو سوراخ کردیم وقتی که شما 7 ماه و 27 روزه بودی مامانی و گوشواره ای که واسه ت انتخاب کردم یه گوشواره ناز به رنگ قرمزه . خیلی بهت میاد قندک من . شما بغل بابایی بودی که آقای دکتر گوش هات رو سوراخ کرد چنان ...
12 مهر 1393

دخترم خانومی شده واسه خودش ، مامانی فداش

سلام دختر قشنگم ، عزیزکم ، فرشته کوچولو ، وروجک مامان 7 ماهگیت مبارک نانازم مامان قربونت بره که روز به روز بزرگتر میشی و مامان رو دلتنگ اون روزای قشنگ کوچولویی هات میکنی، زمانی که حتی واسه اینکه به پهلوی چپ و راستت بخوابی نیاز به کمک داشتی واسه زمانی که مامانی باید شبا هر نیم ساعت بیدار میشد تا یه موقع شما به روی صور ت نیفتی دلم تنگه واسه روزایی که حد اقل 20 ساعت میخوابیدی و من کنارت مینشستم تا بیدار شی دلم تنگه واسه اغو اغو کردنات ، ولی حالا خانومی شدی مامانم ، از روز یک شنبه 2 شهریور وقتی که 6 ماه و 24 روزت بود دیگه سینه خیز نرفتی . صبح که  از خواب بیدار شدی وقتی خوب دقت کردم دیدم چهار دست و پا رو خوب خو...
8 شهريور 1393