هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

 

سلام مامانای گل

چند وقته در کنار کار های روزمره ، کار های نمدی هم انجام میدم . خوشحال میشم به وبلاگم سربزنین .

www.namad.mihanblog

و خوشحال میشم در اینستاگرام هم ما رو فالو کنید.

https://instagram.com/_u/doondoonak1/

در تلگرام و واتس آپ هم در خدمتتون هستم @doondoonak 

 

ولینک کانال تلگرامه دوندونک

Telegram.me/doondoonak1

واسه دوستای نی نی وبلاگی مون تخفیف ویژه داریم

هلیا جونم خانوم شده

سلام و صد سلام به دوست های خوب خوبم و شرمنده به خاطر این وقفه طولانی دلم واسه تک تکتون تنگ شده . تا جایی که تونستم بهتون سر زدم ولی بازم شرمنده همتون هستم ، علت این وقفه کاریه که جدیدا شروع کردم . چندوقتی بود که دوست داشتم یه کار جدید انجام بدم تا این که با نمد و کارهای نمدی آشنا شدم . و  چند وقتی رو صرف یاد گرفتن کردم و حالا خیلی خوب به کار مسلط شدم . خوشحال میشم اگه کاری باشه کمکتون کنم .تووی پست ثابت وبلاگ هلیا راههای ارتباطیم رو نوشتم . از هلیا بگم که خییییییییلی خانوووم شده ، الآن دیگه همه چی رو میگه .هر چی بهش میگیم رو تکرار میکنه ، عاشق کتابه ، ولی باید عکس های کتاب رو واسه شتعریف کنیم نه اینکه داستانش رو بخونیم . ...
30 تير 1394
1339 11 20 ادامه مطلب

فروردین خود را اینگونه گذراندیم

سلام به قند عسلم ، به یکی یه دونه خودم .الهی قربونت برم عزیییییییزم به خدا اینقد میخوامت که نگو . مامانی رو ببخش که بازم تنبلی کرد و نیومد واسه ت از روزای قشنگ باهم بودنمون بنویسه . یه سلام گرم و بهاری هم به دوستای گلم ، ایشاا... که سال خوبی  داشته باشین و به هرچی که آرزوشو کردین برسین خب بریم سراغ خاطرات دخملی : عزیزم اول بگم سال تحویل بیدار بودی و سال 94 رو در کنار هم تحویل کردیم . ساعت های 11 شب بود که یه خردده خوابیدی و ساعت1 بیدار شدی وقتی که دیگه نخوابوندمت یه ذوقی کردی که نگو . این عکس واسه بعد از سال تحویله که داری سال نو رو با خوردن شکلات شروع میکنی اینم یه عکس سلفی که هلیا از خودش گرفته ، ع...
29 فروردين 1394
1283 10 20 ادامه مطلب

چیزی به تحویل سال 1394 نمونده

سلام قند عسلم،شرمنده تم مامانی که اینقد طول کشید تا واسه ت مطلب بذارم. این یک ماه حسابی سرم شلوغ بود، خونه تکونی، خرید،مهمونی و... شما هم که حسابی وروجک شدی، هرجا میرم دنبالم میای،من هر چی جمع و جور میکنم شما پشت سرم همه رو بهم میریزی.  الآن هم با موبایل واسه ت مطلب میذارم،چون اصلا فرصت پای کامپیوتر نشستن رو ندارم. شما هم شیر خوردی و خوابیدی. عروسکم امسال دومین سالیه که بهار رو در کنار شما جشن میگیریم، خیلی خوشحالم گلم. تحویل سال 94 نیمه شبه، بعید میدونم بیدار باشی.واسه همین الآن بوسیدمت و پیشاپیش سال نو رو بهت تبریک گفتم.ایشاا... سال خوبی واسه همه باشه و هیچ کس گرفتاری ای تووی این سال نداشته باشه. دوست جونیای گ...
29 اسفند 1393

واژه نامه هلیا جونم

قند عسلم ، سلام سلام به روی ماهت  امروز اومدم تا یه سری از گلمه هایی که میگی رو واسه ت بنویسم .البته بگم هر چیزی که بهت میگیم که تکرار کنی چنتا حرف ازش برمیداری و به هم میچسبونی و میگی که همین قدر هم کافیه واسه اینکه  من و بابایی بخوریمت و اینم سری اول لغاتت: نازی: نا بعضی وقتا هم نانا دماغ: دَبّاخ خاله : خا محمد امین : مَمَد آبجی فاطمه (دختر دایی): اَب آب: آب نای نای:اشاره میکنی به سی دی و میگی نای نای بغل : بَبَل تلفن: اَلو وقتی هوس بیرون رفتن میکنی: دَدَر نماز: نَما وقتی بهت ...
27 بهمن 1393

هلیا نفس یک ساله شد

سلام نفس مامان ، عزیز دلم الهی قربونت برم تولدت مبارک گلم ، ایشاا... 120 ساله شی قند عسلم (الهی قربونت برم من این مطلب رو 8 بهمن واسه ت نوشته بودم ولی تووی ورد ذخیره کردم و الآن فرصت کردم واسه ت بذارم ) الآن چند روزه دارم با خودم کلنجار میرم که باورم بشه یک ساله  کنارمی ، یک ساله با نفست زنده م ، ولی اصلا نمیتونم باور کنم یک سالی که پر بود از روزای شاد و خوش ، روزایی که واسه اغو اغو کردنت بال در می اوردم و با اشک هایی که میریختی آب میشدم . روزی  که واسه اولین بار سینه خیز رفتی رو هیچ وقت فراموش نمیکنم و روزی که کلا سینه خیز رفتن رو گذاشتی کنار و در کمال ناباوری کل خونه رو چهار دست و پا رفتی . یادم میاد او...
13 بهمن 1393

شیرین زبونی های شیرین دخمل طلا

سلام همه ی زندگی من . اومدم بازم برات بگم ، از خنده هات بگم ، از شیرین زبونیات ، از قد کشیدن و بالندگیت بگم گل مامان ،  از فضولیات که هرچی بگم کم گفتم ، هرچی توی خونه گم میشه اول باید سراغش رو از شما بگیریم ، از کنترل تلویزیون گرفته تا موبایل و کلید و فلش و هرچی که فکرشو بکنی . چند روز پیش موبایل بابایی دستت بو د داشتی کلیپ نگاه میکردی یهو دیدم عمه لیلا زنگ زد . بنده خدا سریع رفت سر اصل مطلب که گوشی بابایی کجاست منم گفتم دست هلیاست . بعدش عمه گفت : بگیر ازش هرچی اس ام اس دادی به باباش داره میفرسته واسه من ، منم سریع موبایل رو از دستت گرفتم دیدم بعععععله چه اس هایی که واسه عمه نفرستادی عزیزم یادم رفت بهت بگم ما ...
20 دی 1393

دخترم 11 ماهه شد

سلام عزیز دلم ، سلام قشنگ مامان ، 11 ماهگیت مبارک شیرین زبونم دیروز 11 ماهت تموم شد و وارد 12 مین ماه زندگیت شدی دخترم . 12 ماهی که پر بود از شادی و خوشی . خیلی زود گذشت ، خیلی . زودتر از اونی که فکرشو بکنی . اصلا باورم نمیشه که روزها داره میگذره و کمتر از یک ماه دیگه ، یک ساله میشی . دیروز من و شما و بابایی رفتیم به فروشگاه های شهرقشنگ که حوالیه بیمارستان مسعوده ، همونجایی که شما به دنیا اومدی . اونجا بود که از بابایی پرسیدم امروز چندمه وقتی که بابایی گفت هشتم اینقدر شوکه شدم که نگو . روز به روز داری شیرین تر میشی. چند روز پیش با خاله جون رفتیم بازار و واسه موهای خوشگلت گیره مو خریدم ، راستش اصلا فکر نمیکردم ...
9 دی 1393

10 ماهگی هلیا و شیرین زبونی هاش

سلام همه زندگی مامان ، سلام قشنگم ، امیدم ، میوه دلم . خوبی ؟خوشی؟ من که خیلی خوبم ، خیلی . آخه دارم بزرگ شدنت رو میبینم .روز به روز شیرین تر شدنت رو درک میکنم .وبا نفس هات زندگی میکنم وقتی میخوابی منم کنارت دراز میکشم و بهت نگاه میکنم ، دستات رو توی دستم میگیرم و حسابی  مبوسمشون . موهات رو نوازش میکنم ، لپ های خوشگلت رو میبوسم . بیشتر وقتا هم که توی بغلم میخوابی حسابس میچسبونمت به خودم و با صدای تاپ تاپ قلبت منم میخوابم . یادم میاد پارسال این موقع توی شکمم بودی و حسابی ورجه وورجه میکردی. ولی امسال دارم با چشام قد کشیدنت رو میبینم . الهی قربونت برم که واسه خودت خانومی شدی گلم . چهار دست و پا رفتن رو کلا گذاشتی کنار ...
1 دی 1393