شش ماهگی فرشته کوچولو
سلام به همه دوست جونیای خودم ، دلم حسابی واسه تون تنگ شده .ولی مگه هلیا خانومی میذاره که بهتون سر بزنم . راستش چند وقته حسابی بهم وابسته شده هر جا میرم دنبالم میاد . میرم توی آشپزخونه همه ش حواسم به هلیاس که یه موقع دنبالم نیاد و به پله برخورد نکنه ، میدونین دیگه وقتی چهار دست و پا رفتن رو یاد بگیرن تازه کار ما شروع میشه ، الآن دیگه هر چی بخواد بدست میاره ، یا سینه خیز میره اگه عجله نداشته باشه چهار دست و پا میره طرفش .
دور تا دور خونه رو بالش چیدیم تا سرش به جایی نخوره . آخه یهو خودشو پرت میکنه .
تلفن که دیگه نگین ، همیشه قطعه و جلوی خانوم تا باهاش بازی کنه . کشوهای میز هم همیشه بیرونه تا اگه یه موقع چیزی لازم داشت برداره دل منم همیشه نگرون کلا خونه مون انگار بمب ترکیده هیچی سر جاش نیست.
جرئت نمیکنم یه لحظه تنهاش بذارم . زودی بیدار میشه .
اگه فاصله صفر سانتی مون خدای نکرده بشه ده سانت دیگه این صدای گریه ی هلیاس که خونه رو پر میکنه . فلفلی شده واسه خودش.
هشتم وقتی واسه واکسن زدن بردمش مرکز بهداشت . مسئولش گفت کم اضافه کرده ، وزنش 6300 گرم بود که نسبت به چهار ماهگی فقط 400 گرم اضافه کرده بود . وقتی شنید که بهش فرنی و حریره میدم ، گفتن سوپ رو شروع کن و روزی چهار وعده بهش غذا بده ، فرنی و حریره بادوم و شیر برنج و سوپ . و دوباره 26م بیارش .
هلیا این سری هم واسه واکسنش خیلی اذیت کرد ، تا سه شب هر 10 دقیقه - یه ربع بیدار میشد . منم که عزمم رو جزم کرده بودم که هلیا رو توپولی کنم ، صبح که بیدار میشدم ( البه هنوزم به همین منوال میگذره ) دو تا قابلمه هاشو بر میداشم و توی یکی سوپ درست میکردم ، اون یکی رو هم فرنی ، حریره یا شیر برنج . تا غذاش آماده بشه هم ، بیسکوییت مادر باشیر خودم مخلوط میکردم به هلیا میدادم .
واسه صبحونه یکی از اون غذاهای شیری رو بهش میدادم واسه نهار هم سوپ . واسه بعد از ظهرش یه مدل دیگه از اون سه نوع غذای شیری رو درست میکردم ، شام هم بهش سوپ میدادم.بین این وعده های غذایی لعاب برنج ، آب گوشت ، سیب یا گلابی رنده شده هم بهش میدادم .
توی سوپ هلیا یه خورده برنج ، ورمیشل ، هویج ، گوشت مرغ و گوسفند و سیب زمینی میریزم ، اوایل همه مواد به جز برنج رو جدا میکردم و میکس میکردم ولی الآن دیگه این کارو نمیکنم و یه خرده له میکنم و راحت میخوره .
راستی هلیا طعم شیرین هویج رو دوست نداره ، جدیدا هویج نمیریزم واسه ش .
روز ها گذشت و به روز موعود رسیدم یعنی 18 روز بعد از زمانی که هلیا 6300گرم با قد 63 سانت و دور سر 41 بود . اون روز با کلی استرس هلیا رو روی ترازو گذاشتم و چشام دنبال این بود که ترازو چه عددی رو نشون میده بععععععععععععععععله تلاش بنده جواب داد و هلیا شده بود 6700 گرم البته با لباس ، قد 65 سانت و دور سر 43.
و همچنان تلاش این بنده ادامه دارد...........................................
هلیا در دارالمرحمه
دختر نازم شب عید فطر
بابا امان بجنورد در مسیر برگشت