هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

شش ماهگی فرشته کوچولو

1393/5/29 16:06
نویسنده : مامان و بابا
874 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوست جونیای خودم ، دلم حسابی واسه تون تنگ شده .ولی مگه هلیا خانومی میذاره که بهتون سر بزنم . راستش چند وقته حسابی بهم وابسته شده هر جا میرم دنبالم میاد .  میرم توی آشپزخونه همه ش حواسم به هلیاس که یه موقع دنبالم نیاد و به پله برخورد نکنه ، میدونین دیگه وقتی چهار دست و پا رفتن رو یاد بگیرن تازه کار ما شروع میشه ، الآن دیگه هر چی بخواد بدست میاره ، یا سینه خیز میره اگه عجله نداشته باشه چهار دست و پا میره طرفش .

دور تا دور خونه رو بالش چیدیم تا سرش به جایی نخوره . آخه یهو خودشو پرت میکنه .

تلفن که دیگه نگین ، همیشه قطعه و جلوی خانوم تا باهاش بازی کنه . کشوهای میز هم همیشه بیرونه تا اگه یه موقع چیزی لازم داشت برداره خندونک دل منم همیشه نگرون ترسو کلا خونه مون انگار بمب ترکیده خندونک هیچی سر جاش نیست.

جرئت نمیکنم یه لحظه تنهاش بذارم . زودی بیدار میشه .

اگه فاصله صفر سانتی مون خدای نکرده بشه ده سانت دیگه این صدای گریه ی هلیاس که خونه رو پر میکنه . فلفلی شده واسه خودش.

هشتم وقتی واسه واکسن زدن بردمش مرکز بهداشت . مسئولش گفت کم اضافه کرده ، وزنش 6300 گرم بود که نسبت به چهار ماهگی فقط 400 گرم اضافه کرده بود . وقتی شنید که بهش فرنی و حریره میدم ، گفتن سوپ رو شروع کن و روزی چهار وعده بهش غذا بده ، فرنی و حریره بادوم و شیر برنج و سوپ . و دوباره 26م  بیارش .

هلیا این سری هم واسه واکسنش خیلی اذیت کرد ، تا سه شب هر 10 دقیقه - یه ربع بیدار میشد . منم که عزمم رو جزم کرده بودم که هلیا رو توپولی کنم ، صبح که بیدار میشدم ( البه هنوزم به همین منوال میگذره ) دو تا قابلمه هاشو بر میداشم و توی یکی سوپ درست میکردم ، اون یکی رو هم فرنی ، حریره یا شیر برنج . تا غذاش آماده بشه هم ، بیسکوییت مادر باشیر خودم مخلوط میکردم به هلیا میدادم .

واسه صبحونه یکی از اون غذاهای شیری رو بهش میدادم واسه نهار هم سوپ . واسه بعد از ظهرش یه مدل دیگه از اون سه نوع غذای شیری رو درست میکردم ، شام هم بهش سوپ میدادم.بین این وعده های غذایی لعاب برنج ، آب گوشت ، سیب یا گلابی رنده شده هم بهش میدادم .

توی سوپ هلیا یه خورده برنج ، ورمیشل ، هویج ، گوشت مرغ و گوسفند و سیب زمینی میریزم ، اوایل همه مواد به جز برنج رو جدا میکردم و میکس میکردم ولی الآن دیگه این کارو نمیکنم و یه خرده له میکنم و راحت میخوره .

راستی هلیا طعم شیرین هویج رو دوست نداره ، جدیدا هویج نمیریزم واسه ش .

روز ها گذشت و به روز موعود رسیدم یعنی 18 روز بعد از زمانی که هلیا 6300گرم با قد 63 سانت و دور سر 41 بود . اون روز با کلی استرس هلیا رو روی ترازو گذاشتم و چشام دنبال این بود که ترازو چه عددی رو نشون میده بععععععععععععععععله تلاش بنده جواب داد و هلیا شده بود 6700 گرم البته با لباس ، قد 65 سانت و دور سر 43.

و  همچنان تلاش این بنده ادامه دارد...........................................

 

 

هلیا در دارالمرحمه

هلیا جون

 

دختر نازم شب عید فطر

هلیا جون

هلیا جون

 

بابا امان بجنورد در مسیر برگشت

هلیا جون


هلیا جون

 

پسندها (2)

نظرات (10)

مامان خانمی
31 مرداد 93 23:43
سلام عزیزم خدانگهداره این خانم خوشگله رو راستش بابای سجاد دیگه نمیزاره تو وب مطلب بزارم ولی من همیشه بهتون سر میزنم و از سجاد براتون میگم توروخدا شما هم فراموشم نکنید
مامان و بابا
پاسخ
سلام خانومی ، چه عجب دلمون تنگ شده واسه تون چه بد شد که دیگه مطلب نمیذاری ، پس ما کجا عکسای گل پسری رو ببینیم من همیشه به یاد شما هستم ، اتفاقا دیشب به یادت بودم ، راستش اسم وب محمد سجاد جون رو فراموش کرده بودم بس که مطلب میذاری خب ، امروز به وبت سر زدم ولی دیدم خبری نیست تا اینکه پیامت رو خوندم ، ولی هرکجا باشی هیچ وقت فراموشت نمیکنم عزیزم سجاد گل رو ببوسش خواهری
مامان دلنیا
1 شهریور 93 9:44
عزیزم 6ماهگیت مبارک
مامان و بابا
پاسخ
مرسییییییییییییییییی خاله جون مهلبون
مامان فرخنده
1 شهریور 93 10:29
ماماني خسته نباشي خداروشكر كه غذا دادن هات به هليا جون جواب داد و وزنش اضافه پيدا كرد. قربون دخملي بشم با اون خنده قشنگت عزيزززززززززززززدلم در مورد خونه هم نگران نباش تا اين ورجكها بزرگ بشند خونه تميز نخواهيم داشت بذار ياد بگيره كشو لباسش را باز كنه روزي چند بار هي بايد لباسها را جمع كني بذاري توي كمد دوباره روز از نو روزي ازنو براي ما كه همچنان ادامه داره اين روند
مامان و بابا
پاسخ
سلامت باشی عزیزمانقد استرس داشتم که نگو ، خدا رو شکر از وقتی غذا میخوره شیر هم بهتر میخوره هیج جای خونه مون نیست که سرک نکشه ، دیشب به همسری میگم هلیا الآن 6 ماهه شه ، اینقد فضوله ، 6 ساله بشه خدا به دادمون برسه
♥پرنیان♥مامان متین
1 شهریور 93 11:42
سلام دوست جون... چقد ماهه دخملت هلیاجونی ماشالا بهت..خوردنی خیلی ببوسش مرسی از حضورت و کامنتت خواهری
مامان و بابا
پاسخ
سلام عزیز دلم ، چشای قشنگت ناز میبینه گلم خواهش میکنم خواهری ، وظیفه بود
♥ مامان مهیلا ♥
1 شهریور 93 12:18
سلام خانم ماشالله هلیاچه خانم شده واسه خودش منم دوست دارم ازماه5به مهیلا فرنی بدم ولی نمیدونم از کجا وچطوری بدم ممنون میشم راهنماییم کنید هلیارواز طرف من ببوسین
مامان و بابا
پاسخ
سلام عزیزم، آره گلم از وقتی غذا میخوره یه خرده جون گرفته بچه م فرنی رو روون درست کن بهش بده ، یه سری از مامانا با شیر خودشون درست میکنن ولی من این کار رو نکردم ، میتونی این روش رو هم امتحان کنی مهیلای نازمو ببوسین عزیزم ، خییییییییییییییییییییییییییلی دوسش دارم
nazanin(khale ye bahar(
1 شهریور 93 19:37
عزیزههههههههه دللللللللم خدا نگهش داره 6ماهگیشم مباااااااااااااااااااااااارررررررررررررررررک
مامان و بابا
پاسخ
مرسیییییییییییییییی گلم ، چه عجب از بهار ما نوشتین دلمون یه ذره شده بود
مام ایلیان
2 شهریور 93 1:52
خوش اومدید به به ما هم فقط تو فکر تپل کردن این بچه هامونیم عکس اخریشو نگا چه نگاهی کرده وروجک اخی عزیزمممممممممممممممممممممممممم وروجک من اخه چرا شماها اینقدر شیطوند هی میخوایید ما مامانارو اذیت کنید اخه این ایلیان هم پدر این کمدارو دراورده، قراره برم براشون قفل بخرم نتونه باز کنه وایسا یع ذره دیگه بالش افاقه نمیکنه از رو اونا هم میپره، باهاشون بلند میشه. من کلا خونه رو خالی کردم! به جز میز تلویزیون و مبل و خود تلویزیون چیزی فعلا نذاشتم. ابلته فرشم فقط مهمون بیاد میذارم سر جاشون والا ادم نمیتونه 24 ساعته حواسش به اینا باشه. شیرینیاشم البته به همیناست قربون کونشون برم اینور اونور میکشوننش خنده هاش عین ایلیانه، چشای ایلیانم اینجوری میشه ريال درست مثل عکس اول هلیا قربونت برم خاله جونی ناناز اسپند دود کنیا
مامان و بابا
پاسخ
بههههههههههههههههههههههههههههههه مامی ، خدا رو شکر دیگه اینترنتتون قطع نمیشه ، بابا دلمون تنگتون بود آخه . بعععععععععله دیگه مامانی همچنان دست از تلاش بر نداشتم ، آخه میخوام لپای هلیا بشه این هوا ( نمیشه نشون بدم ولی خودت انگشتای دستت رو اونقد باز کن تا یه سیب گنده توش جا شه ، اههههههههههههان همون قد) من دور تا دور خونه رو بالش چیدم ، وروجک خانوم از روشون رد میشه ، اونجاهایی هم که به میز تکیه دادم ازشون میگیره وایمیستهو بعضی وقتا یهو میفته منم میگم این دوتا خیلی شبیه همه ن ، یه سری از عکسای هلیا رو میبینم یاد ایلیان جونی میفتم چقد این بچه ها زود بزرگ شدن
مامان بهراد
3 شهریور 93 11:44
ماشالا به هلیای شیطون بهرادم هنوز چهار دست و پا نمیره. منتظرم ببینم کی این شازده ما دست از تنبلی برمیداره الهی آره وزنش کم بوده. ولی خوبه که تلاشهات نتیجه داده. بهراد جدیدا سوپ بد میخوره انقدر باید شعر بخونم و بازی بکنم تا بخوره نوشتی هلیا هویج دوست نداره رفتم تو فکر نکنه بهراد هم از چیزی از مواد سوپ بدش میاد. منم همون موادی رو که نوشتی میریزم تو سوپش.
مامان و بابا
پاسخ
کم کم راه میفتن مامانی ، الآن که هلیا چهار دست و پا میره انقده سخته که نگو همه ش باید دنبالش باشم ، فعلا استراحت کن عزیزم . هر سری که سوپ درست میکنی یکی از موادش رو حذف کن ببین بهتر میشه یا نه ، من اینجوری هویج رو پیدا کردم ، یه بار سیب زمینی نریز یه بار هویج یه بار .... عزیزم شرمنده دیر جواب پیامت رو دادم
مامان خانمی
5 شهریور 93 11:28
سلام مامانی مهربون عکس محمد سجاد رو هم بعدا براتون تو همین قسمت نظرات میزارم.
مامان و بابا
پاسخ
سلام خانومی ، آخ جونم ، دیگه خیالم راحت شد ، منتظرما یادت نره محمد سجاد گلمو ببوسین مامانیش