جشن دندونی هلیا نفس
سلام سلام یه عالمه سلام ، دوست جونیا خوبین ، نی نی ها خوبن ؟ میلیون تا ببوسین نی نی های خوشگلو از طرف من
یه سلام مادر و دختری هم به گل دخمل خودم که این روزا حسابی بازیگوش شده و من و بابایی هم مدام قربون صدقه ت میریم .
همه جای خونه رو میشناسی و وقتی ازت سوال میشه با اون انگشتای کوچولوت بهمون نشون میدی . پنکه ، بخاری ، ماهی ، ساعت ، ماشین لباسشویی ، جارو برقی ، قور قوری ، نازی ، گلنار این سه تای آخری عروسک هات هستن گلم که واسه شون اسم انتخاب کردیم ، تفریحت هم اینه که انگشتت رو فرو کنی توی چشای عروسکات یا موهاشون رو بکشی
خیلی وقته که وقتی از جایی کمک میگیری و وایمیستی یهو ولش میکنی و تنهایی وبدون کمک کسی می ایستی وقتی که من و بابایی هم تشویقت میکنیم و واسه ت دست میزنیم روی دو زانو میشینی و یه عاااااااااااااالمه ذوق میکنی و دست میزنی
وقتی هم که وایستادی و یهو میفتی اینقده قشنگ میگی آههههههههههه که آدم دوست داره بخوردت .
راستی اینقده با مزه ماکارونی میخوری که نگو بابایی ازت فیلم گرفته وو میگه بذار توی وبلاگ دخترم ولی مامانی باز تنبلی کرده
یه خرده که نه یه خیلی هم بازیگوش شدی و اجازه نمیدی که بیام وبت و واسه ت بنویسم و من رو کلی شرمنده دوستام کردی راستش این دومین باره که دارم میام و مینویسم سری اول به محض اینکه خواستم ثبت کنم شما توسط انگشت کوچولوتون کلا کامپیوتر رو خاموش کردین بعدا هم هرچی گشتم توی چرکنویس ها مطلبی پیدا نکردم همه پاک شده بود ، مث نظراتی که چندین و چندبار توی وب ملیسا گلی ومهیلا جون و متین عسلی و خیلی دیگه از نی نی ها نوشتم و هر سری هم ثبت نشد دیگه روم نمیشه نظر بذارم ، فرخنده جونم ، معصومه جون ، پرنیان جونی یه دنیا شرمنده تونم ، ایشاا... تلافی میکنم .
حالا بگم از این چند وقته که ننوشتم . روز عید قربان وقتی شما 8 ماه و 5روزه بودی به همراه بابایی رفتیم جنگل زرین گل تا ظهر بودیم و واسه نهار اومدیم خونه و شام هم رفتیم خونه مامان بزرگ بابایی .
اینم یه عکس از اون روز . گوشواره های نازت رو میبینی مامان . الآن دیگه اونها گوشت نیستن واسه عید غدیر عوضشون کردم .
اون هم عکسی از خندیدنت که مامانی عاشق این جور خندیدنته .
پنج شنبه 25 مهر یعنی زمانی که 8 ماه و 17 روزه بودی جشن دندونیت رو گرفتیم . 50 تا مهمون داشتیم خیلی خوش گذشت خونه مون جای سوزن انداختن نبود .
و همون روز دومین مروارید گلم هم دراومد و شما خیلی بی تاب بودی مامان ولی از اونجایی که عاشق نی نی ها هستی خیلی اذیت نکردی .
اول مهمونی یه کوچولو خوابیدی و بعدش هرکی که میرقصید شما حتما باید همراهیش میکردی و کلی هم بهت خوش گذشت ولی اینقده خسته شدی که ساعت نه و نیم شب خوابیدی
اون روز اینقد سرم شلوغ بود که نتونستم زیاد عکس بگیرم ولی عکس از اصل کاری ها رو فراموش نکردم .
عزیز دلم اینم یه عکس از اولین مروارید خوشگلت ، اگه بدونی با چه زحمتی این عکس رو گرفتیم