هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

10 ماهگی هلیا و شیرین زبونی هاش

1393/10/1 9:56
نویسنده : مامان و بابا
1,043 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه زندگی مامان ، سلام قشنگم ، امیدم ، میوه دلم .

خوبی ؟خوشی؟

من که خیلی خوبم ، خیلی . آخه دارم بزرگ شدنت رو میبینم .روز به روز شیرین تر شدنت رو درک میکنم .وبا نفس هات زندگی میکنم

وقتی میخوابی منم کنارت دراز میکشم و بهت نگاه میکنم ، دستات رو توی دستم میگیرم و حسابی  مبوسمشون . موهات رو نوازش میکنم ، لپ های خوشگلت رو میبوسم . بیشتر وقتا هم که توی بغلم میخوابی حسابس میچسبونمت به خودم و با صدای تاپ تاپ قلبت منم میخوابم . یادم میاد پارسال این موقع توی شکمم بودی و حسابی ورجه وورجه میکردی. ولی امسال دارم با چشام قد کشیدنت رو میبینم .

الهی قربونت برم که واسه خودت خانومی شدی گلم . چهار دست و پا رفتن رو کلا گذاشتی کنار . هرجای خونه که باشی وایمیسی و شروع میکنی به راه رفتن . چشم و گوش و دماغ و دهان رو خوب میشناسی و هروقت ازت سوال کنیم سریع نشون میدی . اگه اعضاء شخص خاصی رو ازت بخواهیم طرف رو بیچاره میکنی از بس گوش و دماغش رو میکشی و انگشت تو چشمش میکنی .

وقتی بهت میگم هلیا زبونت کو ؟

زبونت رو میاری بیرون و نشون میدی ، اون موقع ست که هرکی اونجا باشه کلی قربون صدقه ت میره . من که جای خود دارم.

قند عسلم ، الآن چند وقتی میشه که بن بن بن  ت  ( عمرا کسی واسه اولین بار بتونهه بخونه ) رو در آوردم که باهاشون بازی کنی و قبل از این کار بابایی دور اونایی که لازم بود رو چسب زد تا پاره نشن ، که اگه این کار رو نکرده بودیم الآن هیچی از کارت هات نمونده بود .

ساعت ،  توپ ، چشم ، دست و پا رو یاد گرفتی و هروقت یکی شون رو ازت بخواهیم بهمون میدی .

مثل این عکس که من ساعت رو ازت خواستم . و گشتی و پیداش کردی و در آخر هم دادیش به من


هلیا جون

در این عکس .: هلیا جون ، نفس مامان و بابا تا این لحظه ، 10 ماه و 6 روز سن دارد :.

الآن دو روزه که دو تا کلمه جدید یاد گرفتی اگه چیزی رو بخوای میگی بیدِّ

و هر وقت که جایی بخواهیم بریم میگی بیم و جای رفتن رو هم خودت با اون انگشت های کوچولوت مشخص میکنی.

پنج شنبه داشتم بهت بیکوییت میدادم , که وقتی راه می رفتی از دستت افتاد ، بهت گفتم هلیا بیسکوییتت کو ؟

تو هم گشتی دنبالش و گفتی بی سی سی

اینقده ذوق کردم که می خواستم بخورمت ولی آبرو داری کردم

اینم یه عکس از زمانی که میخواهی بلند شی و راه بری ، این رند انقدر سریع اتفاق میفته که نمیشه ازش عکس گرفت واسه همین از روی فیلمت عکس گرفتم

هلیا جون

در این عکس .: هلیا جون ، نفس مامان و بابا تا این لحظه ، 10 ماه و 17 روز سن دارد :.

و این هم مروارید های گلم

هلیا جون

ودر این عکس .: هلیا جون ، نفس مامان و بابا تا این لحظه ، 10 ماه و 18روز سن دارد :.

و این عکس هم از اولین خرابکاری هات

هلیا جون

 

هلیا جونم این رو بدون که من و بابایی عاشقانه دوست  داریم .

راستی گلم فردا روضه خوانی داریم ، پارسال وقتی روضه خوانی داشتیم شما توی دلم بودی ، دلم شکست و واسه نی نی دار شدن همه دوستام دعا کردم و نذر کردم

خدا رو شکر یکی از دوستام نی نی کوچولوش به دنیا اومده و یکی از دوستای نی نی وبلاگیمون هم نی نی کوچولوش تو راهه .

واسه ادای نذرم قراره حلوا اوماج درست کنم ، آردش رو آماده کردم و ایشاا... فردا میپزم .

ان شاا... خدا حاجت همه رو برآورده به خیر کنه .

التماس دعا عزیزانم

پسندها (6)

نظرات (8)

مامان مهدیه
1 دی 93 12:37
ماشالله به دخمل فعال ایشالله خدا حفظش کنه
مامان و بابا
پاسخ
ایشاا... عزیزم
مامان فرخنده
1 دی 93 19:34
قربونت بشم که تو اینقدر باهوشی هلیا جونم که زود راه افتادی عاشق مراحل راه رفتنت هستم وروجک شیرین ودوست داشتنی مامانی نذرت هم قبول باشه التماس دعا حلوای اوماج حلوای محلی هستش برم نت سرج کنم ببینم چیه باید خوشمزه باشه
مامان و بابا
پاسخ
خدا نکنه فرخنده جون ممنون عزیزم ، حلو ا اوماج جزء سوغاتی های گرگانه ولی من هر چی سرچ میکنم فقط چندجا اینو نوشته بیشتر میگن سوغات زنجان و آذربایجانه ، خیلی خوشمزه ست . و در عین حال پر زحمت . من مراحل آماده کردن آردش رو نصفه شبا وقتی هلیا خواب بود انجام دادم هر وقت اومدی اینورا حتما برات درست می کنم .
علیرزا ( رفـــت 25 دات آی آر )
4 دی 93 11:55
سلام خوبی وب جالبی داری موفق باشی خواستی میتونم با عکس بچتون کد بارشی ابزار هدایت به بالا صفحه ورودی و .... بسازم
مامان و بابا
پاسخ
سلام، ممنون
مامان فرزانه
5 دی 93 15:20
مامان هلیا جون ...یه خواهشی ازت دارم برای جشنواره نی نی وبلاگ نیاز به رای دوستام دارم میشه اطف کنی به ما رای بدی شماره 74 رو به 1000891010بفرست توروخدا نگو ولش کن بابا ....لطفا !!!!!....به ما هم سر بزن عزیزم..یادت نره اس بدی خواهشا تا 18 دی ماه وقت داره منتظرم مرسی
مامان و بابا
پاسخ
عزیزم من قبلا به دخترم رای دادم کاش زودتر میگفتی عزیزم ممنون از اینکه به ما سر زدی
مامان فرزانه
5 دی 93 15:21
راستی چه جوری عکس دخملیت رو که اینقدر هم نازه گذاشتی بالای وبلاگت میشه جوابش رو بیای تو قسمت نطرات وبم بزاری ممنونتم
مامان و بابا
پاسخ
اومدم عزیزم
مامان گل نسا
5 دی 93 17:28
سلام هلیا جون.ماشالله به شما خانمی که انقدر تند تند کارا تو میکنی.دخملی منم با شما تقریبا هم سنه!ولی یه دونه دندونم نداره.هنوزم خوب نمیتونه راه بره ولی فکر کنم دوستای خوبی برای هم بشین.اسمش گل نساست ولی خودش خودشو گلی صدا میکنه....
مامان و بابا
پاسخ
ممنون عزیزم،ایشاا... گلی جون هم زودی راه میفته و دندوناش هم به زودی در میاد مامانی اون وقته که دیگه وقت سر خاروندن هم نمیذاره واسه ت. خوشحال میشم با هم دوست شیم
هدی (مامان آرش)
26 دی 93 2:24
ماشالا عزیزم.اپهمه رو با لبخند خوندم.اگه پیشم بود حتما میخوردمش.از شیرین کاریاش گفتی یاد کارای آرش میفتم.خدا بچه هامونو برامون حفظ کنه.خیلی شیرینن. به گذشته که فکر میکنم یادم نمیاد بدون آرش چطور زندگی میکردم. روضه تونم قبول باشه.خدا حاجت همه رو براورده به خیر کنه انشالا. میبوسمت هلیا جونم.
مامان و بابا
پاسخ
الهی قربونت برم عزیییزم. کلا این بچه ها رو باید قورت داد تا برن همونجایی که 9 ماه بودن تا بفهمن شیرین زبونی چه عواقبی داره ان شاا... عزیزم ، واقعا درست میگی هدی جونم الآن که یه لحظه هم نمیشه بدون این ناز گلا زندگی کرد. قبول حق گلم، ان شاا...
مامان علی کوچولو
27 بهمن 93 17:54
سلام مامان مهربون ماشالا خیلی نازه دخترت خدا حفظش کنه با اجازت لینک کردم به ما هم سربزنین خوشحال میشیم.بووووووووووس.
مامان و بابا
پاسخ
سلام عزیزم، چشای نازت قشنگ میبینه گلم شما هم با افتخار لینک شدید عزیزم