آماده شدن واسه جشن سیسمونی نفسی
سلام عروسک مامان
قشنگم امروز ساعت 5 از خواب بیدار شدم بعدش شما اینقد تکون خوردین دیگه نتونستم بخوابم ، ساعت 5:30 نماز خوندیم و بابایی خوابید .
ولی من با اینکه خوابم میومد ، خوابم نبرد
عسلم امروز صبح دوباره حالت تهوع داشتم ، عزیز جون میگه شاید دخملی داره مو در میاره ، به این امید که موهات زیاد باشه تحمل میکنم
واسه بابایی چای گذاشتم ساعت 7 بابایی بیدارشد ، رفت سرکوچه نون بگیره که من دوباره خوابم برد و ساعت 9 بیدار شدم زمانی که بابایی رفته بود !
ناناز مامان و بابا ، الهی قربون این تکون خوردنات برم من ، دیشب من و بابایی تزیین سقف اتاق شما رو تموم کردیم و اتاق شما آماده است تا بیای و روشنش کنی عسلم .
روز به روز که میگذره دلم بیشتر واسه دیدنت پر میکشه ، خصوصا اینکه جدیدا هر شب خوابتو میبینم ، مامانم به تکون خوردنات عادت کردم ، وقتی توی وجودم تکون میخوری هزار بار خداروشکر میکنم که شمارو به ما داد ، و واسه همه مامانای منتظر که عاشق نی نی ان دعا میکنم ، واسه ت آیه الکرسی میخونم که یه وقت چشمت نزنم ، بابایی هم هرروز واسه ت اسپند دود میکنه ،خدانکنه جایی بریم یا مهمونی بیاد خونه مون بعدش بساط صدقه و اسپند باباجون براهه .آخه ما یه دونه دخمل که بیشتر نداریم .
نفسم ، وقتی تکون می خوری دلم نمیاد کار دیگه ای انجام بدم فقط دوست دارم دستم رو بذارم روی شیکمم تا بیشتر احساست کنم .
قندک مامان ، فدات بشم الهی ، قراره فردا جشن سیسمونی شما رو بگیریم ، که مصاددف با ولادت امام موسی کاظم (ع) است . خیلی کار دارم که انجام بدم مامان ، هنوز خونه رو مرتب نکردم . یاد شبای امتحانات دانشگاه افتادم . استرس گرفتم !
دخمل نازززززم ، 19 آذر واسه مامانی یه روز خاصه دیگه هم هست !
سال 88 توی همچین روزی مادر جون و عمه اومدن خونه بابابزرگشون واسه خواستگاری از من واسه بابایی منم با اینکه همسایه بابایی شون بودیم ، بابایی رو ندیده بودم مطمئن بودم که بابابزرگ و عزیزجون با جواب منفی بنده موافقت میکنن ، واسه همین خیالم راحت بود که آخ جون بازم مراسم خواستگار رد کنی ، ولی خبر نداشتم که بابابزرگ ، باباجون رو میشناسه و حسابی هم ازش خوشش میاد .
حالا این وسط مامانی یه طرف بود و بابابزرگ و عزیزجون و دایی ها ... یه طرف دیگه !!!!!!!!
این شد که مامانی تا شب یلدا که قرار بود بابایی رو ببینم 15 کیلو کم کردم ، بععععععله مامانی در عرض 11 روز!!!!
قشنگم خاطره شب یلدا رو هم همون شب واسه ت میگم .
ای شیطون بلا مامانی رو بردی 4 سال پیش ، جوونیا یادت بخیر