روزی با دخترم
گل دخترم سلام
امروز صبح من و شما بابایی رفتیم مرکز بهداشت واسه چکاپ این ماه . اصلا دوس ندارم برم آخه کاری نمیکنند ففقط فشارخون و وزن رو چک می کنن ولی کلی استرس بهت تلقین میکنن یه ماه میگن خیلی اضافه وزن داری ماه بعد میگن چرا اضافه نکردی در صورتی که دکترم میگه همه چی نرماله لازم نیس به حرفشون گوش بدی .
اگه نرم واسه واکسن زدن شما دخمل نازم اذیت می کنن . امروز هم مسئولش نبود .
واسه همین با بابایی برگشتیم . رفتیم خونه مادر جونشون .
نزدیک ظهر تقریبا ساعت 12 رفتم خونه دایی شون آخه دایی امروز عازم کربلا بود ، قراره از نجف تا کربلا رو پیاده برن . دیشب با باباجون رفتیم خونه شون ولی امروز دوباره واسه خداحافظی رفتیم .
بابایی ساعت 2 اومد اونجا دنبالمون .
نهار رفتیم خونه مادر جونشون . و ساعت 2:30 اومدیم خونه .
نفس مامان ، الآن چای دم کردم با بابایی بخوریم ولی دیدم باباجون خوابیده آخه صبح زود بیدار شده بود
راستی دخترم این ماه دو تا از فرشته های خدا زمینی شدند ، ایلیان جون 14 آذر و آیشای ناز 10 آذر
ایلیان جون و آیشا جون تولدتون مبارک
عسلم روی اسمشون کلیک کنی وارد وب قشنگشون میشی