روز شماری واسه اومدن فرشته کوچولومون شروع شد
سلام فرشته نازم ، سلام دختر نازم الهی قربونت برم من
ماهگیت مبارک مامانی . دیگه کم کم داره انتظار من و بابایی تموم میشه 1 ماه مونده که ببینیمت .
ولی انتظار خیلی سخته مامان ، بابایی الان یه هفته س که میشمره میگه من میدونم دخملی دی به دنیا میاد .
الآن هم ممنوع کرده که تنهایی جایی برم . هر چی می گم زوده می گه زود نیست شما از کجا میدونین
دخملی من ، آخرین تاریخ پریودیم ، تاریخ زایمان رو 13 بهمن گفته ، اولین سونوگرافی گفته 8 بهمن ، دومین سونو هم 4 بهمن !!!!دکترم هم میگه احتمال داره دی ماه به دنیا بیاد !
دکترم 4 بهمن رو واسه تاریخ زایمان انتخاب کرد .
حالا یه سونو دیگه هم دارم این سری هم فکر کنم یه چند روزی تاریخ زایمان رو عقب تر بزنه .
گل مامان و بابا ، این هفته بابایی 5 شنبه هم رفت سر کار . میگه می خوام واسه آخر ماه که دخملی میاد بیکار باشم ، این یه هفته کار 3 هفته رو انجام داده !!!!!!!! بابایی هم اکتیو اگه هفته دیگه هم بره تا آخر ماه کاری نداره .
عزیزم ، این چند روز تحمل وزنم خیلی برام سخت شده ، چند روزی هم هست که پاهام به شدت درد میکنه ، موقع نشستن و بلند شدن بایدبابایی دستمو بگیره وگرنه نمیتونم .
خیلی دوس دارم پیاده روی کنم ، دیروز با عزیزجون رفتیم خونه خاله شون . ولی از زمانی که اومدم درد پاهام بد تر شد .
بابایی میگه منم استرس دارم . میگم شما واسه چی من میخوام زایمان کنم
میگه شما که روی تخت دراز کشیدین من اون بیرون استرسم از شما بیشتره
دیدم راست میگه قربونش برم .
قند عسلم ، توی همه کتابا نوشته جنین ماه آخر تکون هاش کمتر میشه ، ولی تکون های شما کمتر که نشده هیچ بیشتر هم شده
ولی خیلی شیطونی ، کلی تکون میخوری تا بابایی میاد فیلم بگیره ازت انگار نه انگار که خبری بوده یه جوری آروم میشی که نگو
فقط شارژ دوربین تموم میکنی!
نفس مامان ، من و بابایی خیلی منتظرتیم . همه خونه رو مرتب کردیم ، وسایل اضافه رو از اتاقت جمع کردیم ، لباس های سایز بزرگت رو هم از داخل کشوهات برداشتیم . به قول عزیزجون همه چی رو آماده کردیم .
اون طفلی هم خیلی استرس داره ، همه ش خوابتو میبینه و زودی زنگ میزنه تعریف می کنه . چند شب پیش هم خواب دیده بود به دنیا اومدی رفتیم بیمارستان ولی چیزی بهش نگفتیم .
گفتم ، مامانم به شما نگیم پس با کی میریم !
قند عسلم ، بابایی دیگه نمیذاره وی خونه کاری انجام بدم ، صبح که میخواست بره گفت دست به ظرفا نزن خودم میام میشورم ، صبحا هم که نیست چند بار زنگ میزنه خبر من و شما رو میگیره .
اگه بابایی زود تر بیاد شاید بعد از ظهر بریم دکتر .
( الآن بابایی زنگ زد گفت تقریبا کارش تموم شده و تا یه ساعت دیگه میاد )
مامانی خیلی استرس دارم ، همه ش درد زایمان جلوی چشمامه ، ولی وقتی به این فکر میکنم که بعدش قراره صدای گریه شما رو بشنومو ببینمت کلی ذوق می کنم
همین الان توی رویاهام میبینم که بعد به دنیا اومدنت و بوسیدنت دیگه دردی ندارم ، اون دردی که منو به تو میرسونه تبدیل میشه به شیرین ترین دردی که تا حالا کشیدم .
عزیزم ، مامانی حاضره به خاطر دیدنت هر کاری انجام بده . اون سه ماه اول بارداری که حالم خیلی بد بود کلی اذیت شدم ، هرماه وزن کم میکردم ، هر کی منو میدید دلش میسوخت .
بابایی میگه اون درد ها رو تحمل کردی درد زایمان که چیزی نیست ، چند ساعته تموم میشه .
اون سه ماه همه درد ها رو کشیدم مامانی . سر درد ، معده درد ، سوزش معده ، حالت تهوع افتضاح و... .
بعضی وقتا میگفتم خدایا خسته شدم دیگه نمیخوام ، ولی باز سریع میگفتم خدایا غلط کردم ، یه چیزی گفتم . نشنیده بگیر. من نی نی م رو دوست دارم خیلی خیلی زیاد .
عسلم من و بابایی خیلی خیلی منتظرتیم . دوست داریم زودتر بیای و بگیریمت بغلمون ، با هم بریم بیرون ، بازی کنیم ، لباسای ناناز تنت کنیم ، موهاتو شونه کنیم ...
خداجونم ازت ممنونم که منو قابل دونستی و اجازه دادی مواظب یکی از فرشته های نازت باشم ، قول میدم همیشه مواظبش باشم و نذارم آب توی دلش تکون بخوره ، خدا جونم کمکم کن .
خدای خوبم ، کمکمون کن تا این یه ماه هم به خوبی تموم بشه و فرشته ای که بهمون دادی ، صحیح و سالم زمینی بشه
آمین
دخترم ، من و بابایی عاشقتیم