شهادت امام رضا (ع)
سلام عزیز دلم ، خوبی قربونت برم ، جات که تنگ نیست مامانی
دختر نازم ، فردا شهادت امام رضا(ع) ، امام هشتم ما شیعیانه .
مامانی یه نذر کوچولو داره ، از سالی که با بابایی ازدواج کردیم یعنی سال 90 مامانی این روز روضه خونی داره .
2سال گذشته چون مستاجر بودیم و خونه مون کوچیک بود ، خونه عزیز جونشون مراسم میگرفتیم ، ولی امسال اگه خدا بخواد قراره خونه خودمون بگیریم .
با اینکه دیشب اصلا نتونستم بخوابم و تا صبح بیدار بودم ، بالاخره ساعت 8 تا 9 یه کوچولو خوابیدم و بیدار شدم رفتیم توی آشپزخونه .
بابایی میوه ها رو شسته بود .
ظرفایی که لازم بود رو در آوردیم ، نخود و لوبیاهای آش رو هم خیس کردیم .
بابایی هم رفته تا سبزی و سیر بخره . الآن هم بابا بزرگ کیک یزدی هایی رو که سفارش داده بودم ، واسه م آورد .
امروز عزیزجون نمیتونه بیاد کمکم ، آخه دیروز دایی و زن دایی و مهراد اومدن خونه شون .
زن دایی اهل رشته ، دایی هم اینجا ولی تهران زندگی میکنند . دیگه طفلی ها مجبورن تعطیلات رو تقسیم کنند .
یک بار میان اینجا سری بعد هم میرن رشت .
مهرادی انقده با مزه شده که نگو . عمه قربونش بره
تقریبا همه کارا رو با هم انجام دادیم مامانی ، فقط مونده جارو زدن خونه و مرتب کردنش که این کار باباییه . اگه بفهمه این همه کار انجام دادیم دعوامون می کنه .
دختر مامان ، امروز نباید شیطونی کنی چون مامانی و بابایی کلی کار دارن ، مث همیشه دختر خوبی باش ، باشه گلم
مامانیییییییی فدااااااات جیگرم .