هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

آخرین سونوگرافی

1392/10/9 16:14
نویسنده : مامان و بابا
272 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماه دختر نازم که بابایی و مامانی عاشقشن

دخترم شنبه ساعت 4:30با بابایی رفتیم دکتر . وقتی رسیدیم خانوم منشی گفت نوبت ندارین !!!!!!!

گفتم 5شنبه تماس گرفتم نوبت دارم .

دخمل نازم ، مامانی اون روز یه دروغ گفت به خانوم منشی گفتم سونو گرافی نوبت گرفتم باید حتما دکتر برام سونو بنویسه برم . خدا خودش مامانی رو ببخشه .

منشی گفت پس دفترچه رو میدم خانوم دکتر سونو بنویسه برو انجام بده بعد بیا .

مامانی مطب هم سوزن مینداختی پایین نمی اومد .

خلاصه خانوم دکتر سونو نوشت و من و بابایی رفتیم سونو گرافی شفا .

اونجا هم منشی گفت داریم میبندیم و خلاصه وقتی فهمید که سونو های قبلی رو اونجا انجام دادم قبول کردن .

2 نفر قبل از ما بودن .

10 دقیقه ای معطل شدیم ولی خدارو شکر که بهمون نوبت دادن .

رفتم داخل و آماده شدم بعدش بابایی اومد.

الهی مامان قربونت بره که اینقده نازی .

وقتی دکتر داشت سونو رو انجام میداد دختر خوبی بودی و اذیت نکردی .

مامانی جونم ، آقای دکتر قلب کوچیکت رو بهمون نشون داد اینقده تند تند میزد که نگو ، ضربان قلب مامانی هم چند برابر شده بود .

دنده هات رو دیدیم مامانی ، من که به مانیتور نزدیک بودم دستهای مشت کرده ت رو هم دیدم ولی بابایی ندید . منم کلی اذیتش کردم که دستاش مث خودم بود .

آقای دکتر گفت خدارو شکر همه چی طبیعی و عالیه .

نفس جونم ، اون روز 2870 گرم بودی ، دکتر میگفت نسبت به هم سن های خودش ماشاا... درشته .

تاریخ زایمان رو 2 بهمن گفت . وقتی گفم تا حالا 4 تا تاریخ بهم دادین ، خنده ش گرفته بود .

گفتن ، سونوگرافیه و خطا داره . بستگی به رشد بچه داره . اگه درشت باشه زودتر و اگه ریز باشه امکان داره یه ماه دیرتر هم نشون بده .

آقای دکتر از همه چی راضی بود و  آخر سر هم گفت نی نی دختره

مامانم اومدیم بیرون و منتظر بودیم جواب آماده بشه که فهمیدم بابایی بلا تو این مدت داشته ازمون فیلم میگرفته

وقتی رسیدیم مطب دکتر ساعت 6:30 بود . خلوت شده بود ولی هنوز هم باید منتظر می موندم .

7:30 نوبتم شد .

اول فشار ، فشارم خوب بود .

بعدش کنترل وزنم ، مامانی توی 2 هفته 4 کیلو اضافه کرده بود . باور کن غذام زیاد نشده ولی از اول بارداری 15 کیلو اضافه کردم .

به خانوم دکتر گفتم ، بعد از به دنیا اومدن نی نی بر میگردم به وزن قبلیم ، گفت آره نگران نباش .

خداجونم چه روز قشنگی ، نوبت به شنیدن صدای قلب شما رسید . قند عسلم وقتی صدای قلب کوچیکت توی اتاق پخش میشد مامانی توی آسمونا بود .

قلب کوچولوت تندتند میزد و مامانی هم زیرلب فقط قربون صدقه ت میرفت و خدارو شکر میکرد .

خیلی لحظه قشنگیه مامانی . ایشاا... خودت مامان میشی و متوجه میشی چی میگم الهیی قربون نوه های نازم برم .

دختر نازم اون شب مامانی و بابایی روی زمین نبودن توی آسمونا قدم میزدیم ، اینقد خوشحال بودیم که نگو 

مامانی هم درد پاهاشو فراموش کرده بود ، الهی قربون دخمل تپلم برم من

 

 

نفس جونم ، مامان قربونت بره از مطب اومدیم بیرون و رفتیم تا واسه خونه دایی حسین شون شکلات بخریم .

تماس گرفتیم ، هنوز دایی نیومده بود . همه میگفتن داییش منتظره نفس خانومه ، تا نفس نیاد داییش نمیاد.

تا رسیدیم خونه دایی ساعت نزدیکای 9 بود ، بابایی میگفت نگی وزن دخترم چقده چشمش میکنن

نماز خوندیم و کمی نشستیم دایی اومد .

عزیزجون و بابابزرگ همه ش گریه می کردن . دایی هم قربونش برم سرما خورده بود .

شام خوردیم و تا ظرفا جمع شد و اومدیم ساعت 11 بود من و بابایی اینقد خسته بودیم خوابمون برد ولی مامانی ساعت 2 بیدارشد و بیدارموند.

دختر ناز مامان و بابا ، نفس جون عاشقتیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

helen
9 دی 92 13:54
ماشالا ماشالا به دخترمونعزيزم جه خوب همه جي اوكي بودهتنها 27روز ديكه؛عزيزم استقاده كنيد از روزاي 2 نفر باقي مونده
مامان و بابا
پاسخ
همه چی خوب بود خداروشکر عزیزم مگه باباییش میذاره فک کنیم که 2 نفریم ، هرجا باشیم اسم دختر بابا هم هست
مامان دلنیا
9 دی 92 14:41
سلام به روی ماه مامانی ونفس جووووووونم خییییییییلی خوشحال شدم حالتون خوبه.ماشالله عزیزدل خاله .قربون دستای کوچلوت برم.مواظب خودتون باشین.
مامان و بابا
پاسخ
سلااااااام عزیییییییییزم خدانکنه خاله جون شما هم مواظب خودتونو دلنیا جون دوست نی نی مون باشین
گل اندام بانو
9 دی 92 16:59
سلام عزیزم.قدر این لحظه ها رو بدون که وقتی نی نیتون اومد حسرت این روزا رو میخوری.انشاالله سالم باشین.
مامان و بابا
پاسخ
سلام گلم ، راستش همین الآن بعضی وقتا که به اومدنش فکر میکنم و اینکه دیگه کسی نیس تو دلم وول بخوره دلم واسه این روزا تنگ میشه
آزاده مامان بردیا
9 دی 92 21:24
به سلامتی مامانی انشالله به راحتی و سلامت دنیا بیاد
مامان و بابا
پاسخ
ممنون عزیییییییییییییییزم
الهه مامان آرمین
12 دی 92 1:13
بسلامتی خیلی خوشحال شدم انشالا صیحیح و سالم بیاد بغلتون
مامان و بابا
پاسخ
ممنون الهه جون ، خدا آرمین جون رو واسه تون حفظ کنه
سمیرا
14 دی 92 12:49
سلام مامانیخداروشکر که همه چیز خوب بود . چه خوب که بابایی از نفس جون فیلم گرفته بعدا که تماشا کنید کلی لذت میبرید عزیزم مراقب خودت باش تا این چند روزم به خوبی بگذرونی و دخمل خوشگلتو تو بغل بگیری
مامان و بابا
پاسخ
سلام عزیزم ، تا الآن چندبار فیلمشو دیدیم ، خیلی بامزه س . من اینقد قلمبه شدم که دیده نمیشم ممنون عزیزم ، شما هم مواظب خودتون و نی نی ناز ما باشین