این روزهای هلیای ما
اول از همه سلام به دوستای گلم ، ممنون که این چند روزه با کامنت های زیباتون تنهام نذاشتین .
و یه عذر خواهی بابت اینکه مجبور بودم کامنت ها رو بدون جواب تایید کنم ، آخه نمیشد زیاد بشینم ، اون موقع باید جواب بابای هلیا و مامانم رو یکی میداد .
مامانم از روزی که هلیا به دنیا اومده اینجاست ، طفلی همه کارامون رو انجام میده .
از غذا درست کردن گرفته تا رسیدگی به هلیا و کارای خونه .
این چند روزه اینجا هوا خیلی سرد بود تا جایی که از شنبه تا 3شنبه مدرسه ها تعطیل بود هنوز هم برفها آب نشدن ، ما هم همه مون توی اتاق هیا بودیم و اتاق خودمون شده بود یخچال!!!!!!!
واسه همین امروز یه اسباب کشی داشتیم و کامپیوتر رو آوردیم اتاق هلیاجونم تا منم بتونم به دوستای گلم سر بزنم
دلم واسه تک تک تون تنگ شده.خیلی زود جواب کامنتها رو میذارم .
دختر نانازم سلام مامانی ، الهی قربونت برم که الآن خیلی ناز پیش بابایی خوابیدی .
عسلم من و بابایی خیلی دوست داریم . امروز 10 روزت تموم شد دیروز با عزیز رفتی حموم.
امشب هم مراسم داریم . راسش وقتی 7روزه بودی عقیقه ت کردیم و قراره امشب مراسم بگیریم .
آقایون خونه خودمونن و خانوما هم خونه بابابزرگشون .
اینم کارت دعوت که بابایی واسه ت درست کرد و دادیم واسه چاپ.
قند عسل مامان ، دیروز واسه شنوایی سنجی رفتیم کلینیک ، خدا رو شکر مشکلی نبود.
از اونجا هم رفتیم مرکز بهداشت و قرار شد 15م دوباره بریم.
راستی نفس مامان ، نافت هم 5روزگیت افتاد ، خیلی خوشحال شدیم.
به زودی خاطره روز تولدت رو هم واسه ت میذارم آخه خیلی زیاده و نمیتونم همه رو یه روز بنویسم . کم کم توی word تایپ میکنم و یه جا واسه میذارم .
یه سری عکس از این چند روز در ادامه مطلب:
برف این چند روز
گوسفند عقیقه هلیا جون
هلیا و مامان وبابا
هلیای 8 روزه و بابایی
هلیای 8 روزه