پیشرفت های هلیا خانومی
سلام قند عسلم ، سلام عزیزم دلم .
دختر خوشگل مامان ، الهی قربونت برم که وقتی مامانی ذوقش میگیره همه چی صدات میکنه ، جوجه من ، قندکم ،عروسکم ، فرشه من عشقم ،...
به قول همسایه مون آلبالوی من ! نمیدونم روی چه صیغه ای پسرش رو آلبالو صدا میزنه .
مامانی دورت بگرده که روز به روز داری بزرگتر میشی
امشب سایز پوشکت رو عوض کردم مامان . دیگه بدو تولد جواب نمیداد .
2شب پیش وقتی بابایی داشت با شما حرف میزد واسه اولین بار به زبون خودت جواب بابایی رو دادی مامانم
چند روزه که نسبت به رنگ ها واکنش نشون میدی مامانی ، ولی فرصت نشد واسه ت بنویسم .
استیکر نواری اتاقت رو خیلی دوست داری ، وقی میذارمت روی تختت واسه شون میخندی .
فرفره های اتاقت رو هم میبینی ولی مث استیکر بهشون توجه نمیکنی شاید هنوز زوده که این فاصله رو ببینی دخترم .
غیر از خنده های غیر ارادی که توی خواب داری ، وقتی باهات حرف میزنم ، لطف می کنی و یه لبخند زورکی به مامان میزنی . که البته همونم واسه اینکه مامانی بخوردت کافیه گلم .
الآن دو شبه که خواب رو از چشای من و بابایی گرفتی .
دیشب که تا صبح بیدار بودی و صبح ساعت 7:30 بابایی شما رو گرفت و دیگه نمیدونم کی خوابیدی ، چون من غش کرده بودم . بعداز ظهر که بابا از سر کار برگشت گفتش ساعت 8 گذاشتت پیش من .
شب قبلش هم ساعت 3 خوابیدی .
خدا بخیر کنه امشب رو چون الآن خوابیدی و هرکاری میکنم قصد بیدار شدن نداری!!!
عشقک مامان وقتی توی خواب اینجوری میخندی دوست دارم بخورمت .
.: هلیا جون ، نفس مامان و بابا تا این لحظه ، 22 روز و 9 ساعت و 17 دقیقه و 30 ثانیه سن دارد :.
دستای کوچولوتو بگردم که شبیه مامانه ( قابل توجه بابایی!!!!!!!!!!! )