هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

هوراااااااااااااااااااااااااا دخترم داره میاد

1392/11/8 0:03
نویسنده : مامان و بابا
489 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر خوشگلم

الهی من فدات بشم ، که اینقدر واسه من و بابایی ناز میکنی

ناز کردنات رو هم دوست دارم

امروز بالاخره تونستم واسه ساعت 3 نوبت بگیرم ، ولی 4:30 نوبتم شد ، داشتم از کمر درد میمردم و همه ش راه میرفتم

شما هم وول میخوردی توی  شیکم مامان

رفتم داخل مطب ، به خانوم دکتر گفتم که 4م نیومدی و رفتیم بیمارستان ، فردا هم که تاریخ دومیه که سونو داده هنوز خبری نیست ، میترسم دخترم خیلی توی شیکمم بمونه آخه 9ماهش رد شده

خانوم دکتر معاینه م کرد گفت هنوز دهانه رحمت باز نشده !!!!!!!!!!!!!!!

کلی گیج شده بودم ، این همه دردی که من داشتم گفتم حتما 2-3 سانتی باز شده . ترس و دلهره م بیشتر شده بود
گفتم میخوام سزارین بشم ، دیگه دارم از استرس میمیرم .

گفت همین امشب برو بیمارستان تا بیام عملت کنم .

منم گفتم باشه با همسری صحبت کنم بهتون خبر میدم .

اومدم بیرونو با بابایی حرف زدم تصمیم گرفتیم که بالاخره سزارین شم .

به عزیز هم زنگ زدم که با بابابزرگ بیاد .

دوباره رفتم توی مطب . تا واسه بیمارستان نامه بگیرم ، خانوم دکتر واسه فردا صبح نامه داد ولی گفت اگه خواستی امشب هم میتونی بیای .

اومدم بیرون و همه مامانایی که اونجا بودن میگفتن خوش به حالت فردا دخملو میبینی و همه بهم تبریک میگفتن .

از خانوم بهلول منشی خانوم دکتر خداحافظی کردم و حلالیت طلبیدم دوباره به عزیز زنگ زدم که حرکت نکنن.

 با بابایی رفتیم سمت بیمارستان ،آخه تا حالا این بیمارستان نرفته بودم .

مسیرو یاد گرفتیمو به سمت خونه حرکت کردیم. مسیر تا خونه خیلی ساکت طی شد من و بابایی هیچ کدوم حرفی واسه گفتن نداشتیم و هر کدوم یه جوری توی فکر بودیم .

رسیدیم خونه . بابایی نمازشو خوند و منم رفتم حموم .

به دستور خانوم دکتر یه سوپ خیلی سبک درست کردم و خوردم و الآن هم واسه بابایی شام درست کردم ، تازه داره شام میخوره .

قرار شد تا به دنیا نیومدی به کسی نگیم . ولی عمه منصوره ت زنگ زد و بهش گفتم اونم به عمه لیلا و مادر جونت گفته بود . و همه شون زنگ زدن .

حالا قرار شده فردا مادر جونت هم همراه من و بابایی و عزیز بیاد .

امشب همه خوشحال بودن از اینکه قراره فردا شما به دنیا بیاین اونم به روش سزارین ، آخه هیشکی راضی نبود که شما طبیعی به دنیا بیای .

اینقده ناز کردی که مامانی رو مجبور کردی به سزارین تن بده ، خدا کنه فردا همه چی به خیر و خوشی بگذره.

نفس مامان ،

 فردا این موقع توی بغلمی ، وای دارم از انتظار میمیرم مامان ، دلم نمیخواد بخوابم آخه امشب آخرین شبی که داری توی وجودم وول میخوری ،

بابایی داره صدام میکنه گلم ، میگه بیا بخواب فردا کلی کار داریم

نفس مامان الهی دورت بگردم به خدا میسپارمت

دوستای گلم واسه مون دعا کنین ان شاا... پست بعدی با عکسای نفس خانومی

نفس جون تا این لحظه ، 9 ماه و 2 روز و 9 ساعت و 2 دقیقه و 13 ثانیه تو دل مامانشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

فاطمه مامان زهرا
8 بهمن 92 0:15
مبارك باشه خانومي ! دختر كوچولوي من هم در نه ماه و يازده روزگي بدنيا اومد پس از كلي انتظار براي شروع درد طبيعي آخر سر بدون بردن هيچ دردي سزارين شدم ! حال و روز شما مثل احوالات پارسال ما در اين موقع است . ايشالا قدمش مبارك باشه و شما هم يك سزارين بي نظيررو تجربه كني .
مامان و بابا
پاسخ
ممنون عزیزم ، همون نتظارش خیلی سخته دیگه داشتم دیوونه میشدم ان شاا... عزیزم ، واسه مون دعا کن
مامان امیرارسلان
8 بهمن 92 0:24
مامانی ما بی صبرانه منتظریم نفس نازنازیو ببینیم ما منتظریم با کلی دعای سلامتی
مامان و بابا
پاسخ
ممنون عزییییییییییییزم ، امیر ارسلان نازو ببوس
mamane iliyan
8 بهمن 92 1:53
عزیزم اخرش زایمان شد اشکالی نداره مهم فقط نی نیست که سالم به دنیا بیاد، ایشالا همه چی به خوبی پیش میره. ایشالا واسه نی نی بعدی طبیعی ایشالا خیر و برکت بیشتری بیاد تو زندگیتون با اومدن نفس خانوم معلومه بچه مون توپولو میشه میبوسمتون از دور، قربونت برم خانومی والا ماجرای شیر خوردن ایلیان هم قصه ی طولانی داره
مامان و بابا
پاسخ
عزیزم دیدیم خیلی ناز داره گفتیم غافلگیرش کنیم به خدا دیشب 2 ساعت بیشتر نخوابیدم . الآن هم بیدارشدیم که کم کم بریم. ایشاا... ایلیان جونم هم زودی دست از لجبازی بر میداره ، منم میبوسمتون عزیزم ، دلم براتون تنگ میشه
نوشین
8 بهمن 92 8:07
سلام مامان نفس جونم فدای تو بشم نمیدونم الان که من تو وبه دختر نازت هستم شما بیمارستانی یا دارید می رید چقدر خوب که امروز دختترتو تو بغلت می گیری عزیزم خدا نگهداره هر دوتاتون باشه آمین گلم دیگه دخترت امروز زمینی میشه گلم اگه قابل باشم امروز برای دوری از استرس و زایمان راحتی داشته باشی صلوات میفرستم کل روزو به خدا سپردمتون زود بیا یه خبری از خودت بده منتظرم
نوشین
8 بهمن 92 8:21
داره میاد دخملی جون بغله مامانش
مامان فرخنده
8 بهمن 92 9:26
هورا نفس جون داره مياد خوب كاري كردي كه گفتي سزارين تورو خدا براي تموم كسايي كه دوست دارند طعم مادر شدن را بچشند دعا كن مواظب خودتت ونفسي باش اصلا نترس زود هم آپ كن تا از سلامتي خودت وگل دختر آگاه بشيم
helen
8 بهمن 92 12:12
هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــورا
helen
8 بهمن 92 12:13
ایشالا به سلامتی منتظر عکس های نفس جووون هستیممراقب خودذت باش عزیزم
نوشین
8 بهمن 92 14:22
مامان نفس جون عزیزم فکر کنم دیگه الان نی نی گلت تو بغلته از طرف من بوسش کن مبارک باشه
مامان دلنیا
8 بهمن 92 14:48
عزیزدلم مبارکه .انشالله بسلامتی .قدمش مبارک باشه واستون. خیلی مواظب خودتون باشین.فداتون بشم. به امید دیدار هلیا جووووووووووووووونی وشیرین زبونیاش.
مامی پوریا
8 بهمن 92 16:32
امیدوارم تا الان نی نی گلت بدنیا اومده باشه وهم خودت هم گل دختری سالم سالم باشید....منتظر دیدن عکسای نفس خانومی هستم...
مامان متین جون
8 بهمن 92 22:11