هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

هلیا و ماجراهای دیروز

1393/1/19 10:50
نویسنده : مامان و بابا
277 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای وبلاگی خودم و دخمل طلا

و یه سلام توپ به دختر گلم که لالا کرده تا مامانی خاطراش رو ثبت کنه ، یه بوس کوچولو واسه دختری که یه وقت از خواب بیدار نشه

عزیز دلم دیروز غروب همینجوری که دراز کشیده بودم و شما رو بالا گرفته بودم چشمت روز بد نبینه ، شما لطف کردی و هرچی توی معده مبارک بود روی مامانی خالی کردی .

وای چه قیافه ای واسه من درست کردی ، بابایی که غش کرده بود از خنده  هر چند خودت هم کم از بابایی نبودی .

دو تایی میخندیدین به من . فقط شانس آوردم دهانم باز نبود . اییییییییییییییییییییییییی چی میشد . ( دوستان گلم شرمنده اگه حالتون خراب شد نیشخند )

دیشب شام رفتیم خونه مادر جونشون  یه ساعت بیشتر نبودیم و زودی برگشتیم .

وقتی اومدیم خونه و داشتم بهت شیر میدادم یهو چشمت به سقف افتاد و با تعجب بهش نیگا میکردی . نگو که دخترم واسه اولین بار چرخش فرفره های سقفش رو دیده بود . آفرین عروسکم

دیگه شیر نخوردی ، الهی فدت شم یه جوری دست و پا میزدی که نگو خیلی واسه مون جالب بود که چطور یه دفعه فرفره ها رو دیدی. قبلابهشون نگاه میکردی ولی فکر کنم دیشب حرکتشون رو هم درک میکردی.

نفس مامان ، دیگه بگم از اینکه هر چی سعی میکنم  هنوز نمیتونی چیزی رو با دستت بگیری .

چند روز پیش سعی کردم ببینم میتونی شیشه بگیری ، اینقد جالب بود که نگو ، کلی تعجب کرده بودی اول زبونت رو در میاوردی همین که میذاشتم توی دهنت حالت بد میشد .

ولی در کل وقتی میخوام به قطره آ-د رو بدم توی شیشه میریزم و به هر سختی که هست میخوری .

راستی توی پست های قبی یادم رفت بهت بگم که وقتی واسه مراقبت دو ماهگیت رفتیم وزنت 5 کیلو و قدت 59 سانت و و دور سرت 39 شده بود ، ماشاا... به دختر گل خودم

عزیز دلم ، عروسک مامان ، از دو ماهگی دیگه دل پیچه نداری .

مگر در بعضی اوقات که مامانی نا پرهیزی میکنه مثل چند روز پیش که قورمه سبزی خوردم و شما اذیت شدی . شبا هم خیلی بهتر شده خوابت . ولی بگم از روز ها که همه ش باید توی بغل باشی و راه بری و گوشه گوشه خونه رو ببینی . اصلا دراز نمیکشی .

توی بغل هم حتما باید حالت نشسته باشی فقط وقتی که خوابیدی دراز میکشی .

این حالت ها رو خیلی وقته داری .

راستی همسایه مون خاله سمیه ، باردار شده . الآن سه ماهشه . 8 ساله ازدواج کردند 6 سال پیش یه با باردار شده ولی توی 6 ماهگی به خاطر فشار بالا بچه خفه میشه و دیگه خاله باردار نشده تا سال گذشته . همه ش میگفت پا قدم هلیاست . عسلم اینقد خوشحالم که نگو .

ایشاا... یه روز برسه که همه ی مامانی منتظر نینی دار بشن ، دختر و پسرش اصلا مهم نیست اصلا . فقط سالم باشن . گل مامان تو هم واسه دوستای مامانی دعاکن

امروز عمه منصوره و امیرمحمد و عمو علی ( شوهر عمه ) از مکه میان .

ساعت 1 میریم فرودگاه واسه پیشواز . خدا کنه بابایی تا اون موقع بیاد . آخه این هفته خیلی سرش شلوغه

فعلا بای بای گل ناز مامان تا بعد

بعد نوشت : راستی گلم امروز سایز پوشکت رو عوض کردم . 5-9 کیلو واسه ت گرفتیم ولی مث اینکه هنوز واسه ت خیلی بزرگه . خب چیکار کنم سایز قبلی واسه ت کوچیک شده بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامانی
19 فروردین 93 10:51
مامان خانمی
19 فروردین 93 12:08
ای وای از دست بچه ها که چه بلاهایی که سر آدم نمیارن خدا حفظت کنه وروجک خاله که داری بزرگ میشی و شیطون بلا مامانی جون از گل دختری عکس بزار دیگه
مامان و بابا
پاسخ
آره گلم خیلی شیطون شده ، یه بلایی سرم آورد که نگومستقیم رفتم توی حموم حتما عزیزم،زود زود میذارم
مامان فرخنده
20 فروردین 93 17:18
مامان دلنیا
20 فروردین 93 19:02
اوه .اوه .دخملی ناز چیکاره مامانی کردی فدات .ماشالله ایشالله هیچموقع مریض نشی.خداروشکر که دیگه دل پیچه نداری خاله .زیارتشون قبول .ایشالله قسمت شما هم بشه.مواظب خودتون باشین.بووووووووووووووس
مامان و بابا
پاسخ
ایشاا... خاله جونی،خداروشکر دل پیچه هاش خیلی کم شده قبول حق عزیزمایشاا... با هم بریم به همراه همه دوستای وبلاگیمون
خاله مینا
20 فروردین 93 22:42
ای جونم وای گلم چ بلایی سرت اومده روی ماه دخملتو ببوس ب منم سربزن عزیزم
مامان و بابا
پاسخ
فقط شانس آوردم دهانم بسته بود اومدم به وبت خانوم پرستار گل ولی مگه میشه نظر گذاشت اصلا صفحه ها باز نمیشه
helen
20 فروردین 93 22:57
جه کرده دخترمون
مامان و بابا
پاسخ
کاری کرده کارستون
مریم مامان دیبا
21 فروردین 93 14:22
فدای این دختر نااااااااااااااز و صبور بشم من بلا ازش دور باشه
مامان و بابا
پاسخ
خدا نکنه عزیزم ، ان شاا... راستی عکس های آتلیه دیبا جونم محشره ، اومدم به وبت ولی نشد نظر بذارم ، شرمندهدوباره میام ، حتما
مامان ایلیان
22 فروردین 93 2:18
من عکس میخوام تکست نمیخواااااااااااااااااااااااااااممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم کو په اخه میگما تو چیکا به وزن بچم داری میایی مینویسی ها؟ از چشم بد به دور باشه ایشالاااااااااا میگما هنوز زوده واسه گرفتن وسایل ایلیان هنوزم به خوبی نمیتونه بگیره میگم قطره رو چرا تو شیشه شیر میریزی؟ مگه 5 قطره نیست؟ همینجوری خالی خالی نمیخوره این خانومه ما؟ ایلیان هم امروز واکسنش رو زد، اصلا جیکشم در نیومد ولی شبش بیچاره دستش خیلی درد گرفت اصلا نمیتونست تکون بده استلمینافون دادم خوابید تب هم که نکرده فعلنا هلیا جونو میبوسم
مامان و بابا
پاسخ
سلام عزیزم کجایی تو ، ما رو کشتی از نگرانی خدا روشکر که ایلیان جونی اذیت نشدقربونش برم من عکس هم میذارم به زودی ، سورپرایز دارم واسه تون . دارم واسه ش یه سارافون میدوزم قربونش برم قدش یه وجب و 4 انگشت بیشتر نیست ولی یه هفته س معطلم کرده قطره ش 25تاست ، با چند قطره آب مخلوطش میکنم تا راحت بخوره ، خالی بهش میدم همه رو میریزه بیرون ، میپپره تو گلوش ایلیان جونی رو بماچ از طرف من
گل اندام بانو
23 فروردین 93 23:29
اشکالی نداره مامانی .ایشالا خدا به همه ی مادرا که ارزوش رو دارن یه نی نی خوشکل بده.
مامان و بابا
پاسخ
ایشاا... به خدا یکی از آرزوهامه که هیچ مامان منتظری نمونه
سمانه مامان وانیا
7 اردیبهشت 93 9:09
سلام هلیا جون... خدا حفظت کنه واسه مامان و بابا... عزیزم میای به وانیا سر بزنی و با هم دوست بشید... منتظرتم... ما با افتخار لینکت می کنیم.
مامان و بابا
پاسخ
سلام عزییییییییییییزمایشاا... گلم ، واسه ما افتخاره دوستی با وانیای گل و مامان مهربونش . شما هم با افتخار لینک شدین عزیزم