هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

انار

سلام قند عسلم ، شیرینم ، دخترم ، هستی مامان ، نفسم امروز تاسوعاست مامانی ، بابایی صبح رفت هیئت ، من و شما تو خونه موندیم آخه پاهایی مامانی درد میکرد ، موندیم خونه تا مامانی یه کوچولو استراحت کنه   عشق مامان و بابا ، الهی من قربون اون تکون خوردنات برم ، وقتی باهات حرف میزنم و نوازشت میکنم  سریع عکس العمل نشون میدی ، مامان اون هوش تو بگرده  ، ان شاا... به دنیا که اومدی خیلی زود بن بن بن هاتو با هم کار می کنیم . نفسم ، الهی دورت بگردم ، مامانی الآن داره  میخوره ، باباجون میگه انار بخور تا لپ های دخترم  قرمز بشه مث باباش ، ما هم میگیم چشم بابایی هرچی شما بگین البته ما...
1 آذر 1392

دلهره مامان

قند عسل مامان  سلام ، خوبی ؟ مامانی دیروز خیلی منو ترسوندی ! تکونات خیلی کم شده بود ، هرچی نازتو میکشیدم ، بابایی باهات حرف میزد ، مایعات خوردم ، شیرینی خوردم تاثیری نداشت . هر چی بابایی می گفت دخترم بزرگ شده ، جاش کم شده راضی نمیشدم . دیشب کلی گریه کردم ، ولی یواشکی دیشب اصلا نتونستم بخوابم تا صبح کابوس میدیدم و توی خواب گریه میکردم . بابایی بیدارم میکرد صبح همه بدنم درد گرفته بود اومدم پای کامپیوتر تا فرم های بابایی رو تایپ کنم برات قرآن گذاشتم تا گوش بدی ، یه لحظه تکون خوردی ، انگار دنیا رو بهم دادن خیلی خوشحال شدم مامانی سریع رفتم پیش بابایی گفتم عزیزم نفس داره تکون میخوره بابایی هم مثل همیشه گفت دختر باباش...
1 آذر 1392

مراقبت آخر ماه هفتم

سلام جیگر مامان  دلم برات خیلی خیلی تنگ شده کی به دنیا میای تا بخورمت ! نترس مامانی شوخی کردم نمی خورمت فقط نگات می کنم قبول ؟ عسل مامان این چند روز که نبودم اتفاقی نیفتاد که واسه ت بگم ولی دیروز نزدیک ظهر بود که بابا بزرگ زنگ زد که نهار بیاین اینجا آبگوشت درست کردیم نمیتونیم تنهایی بخوریم ، منم که ته تغاری لوس  زودی قبول کردم به بابایی زنگ زدم گفت شما برین من دیر میام . من و شما ساعت 11:30 رفتیم ، باباجون ساعت 2:30 اومد نهار رو خوردیم و عزیز جون رفت خونه دوستش روضه خوانی. منم ساعت 3 با بابایی رفتم خونه مادرجونشون ، آخه روضه خوانی داشت دعوت کرده بود . تا ساعت 4 اونجا بودم وسط مراسم باباجون اومد دنبالم و رفتیم...
29 آبان 1392

آزمایش خون

سلام دختر نازم خوبی ؟ آره خوبی چون همین الآن یه لگد کوچولو زدی امروز صبح بابایی که رفت سر کار من خواب بودم ساعت 9 زنگ زد که بریم آزمایشگاه ، آخه دکترم یه آزمایش نوشته بود هپاتیت و قند و چربی و... آزمایشگاه گفته بود هر وقت ناشتا بودی بیا ، منم انقد سختم بود ناشتا باشم که نگو آخه همیشه یه چیزی دستمه و دارم میخورم دیشب ساعت 10 که خونه مادر جونشون میوه خوردیم دیگه چیزی نخوردیم ، قصد آزمایش دادن نداشتم ولی خود به خود ناشتا موندم تا صبح ولی موقع نماز که بیدار شدم چندتا دونه بادوم خوردم وقتی به آزمایشگاه رسیدیم ساعت 10:30 بود ولی مسئول آزمایشگاه سوال نکرد ناشتایی یا نه !!!!!! آره مامانی ، رسید آزمایشگاه رو گرفتم و رفتم تا آ...
27 آبان 1392

فقط قدر خودش را نمیداند !!!

عسل مامان  ، الهی مامان دورت بگرده، مامانی همیشه از اینکه یه خانوم بوده احساس خوشبختی میکرده و میکنه قند عسلم الآن هم از اینکه نی نی ای با منه و داریم با هم نفس می کشیم یه دختر ناز  هم جنس خودمه خیلی خوشحالم ، عزیز دلم میخوام تو هم از اینکه یه دختری و قراره در آینده مامان بشی به خود ببالی و افتخار کنی شیرین مامان ، تو قادر به انجام کارایی هستی که قوی ترین پسرهاهم نمیتونن اون کارهارو انجام بدن امشب یه متنی رو یکی از دوستام به ایمیلم فرستاده بود ، خیلی خوشم اومد . خواستم واسه شما دختر نازم هم بذارم تا بدونی خدا چقد ما خانوما رو دوست داره نفسم به داشتنت افتخار میکنم مامانی ، من و بابایی همیشه برات دعا میکن...
23 آبان 1392

۱۴ راه برای ارتباط حسی با جنین درون رحم

بر اساس تحقیقات مختلف مشخص شده است که جنین در رحم مادر تنها یک توده در حال رشد نیست، بلکه از همان ابتدا، قابلیت تاثیرپذیری از محیط خارج رحم را دارد و در زمان خاصی قادر به برقراری ارتباط با مادر و محیط اطراف خود است. جنین متاسفانه در زمان های قبل، مادران را تا قبل از به دنیا آمدن فرزندشان، به هیچ گونه فعالیتی در جهت آموزش و یا برقراری ارتباط با جنین ترغیب نمی کردند. حتی اگر مادری سعی در برقراری ارتباط از طریق صحبت کردن با جنین خود بود، او را دیوانه تصور می کردند. اما امروزه با آزمایش های مختلف روی جنین مشخص شده است که جنین در رحم مادر تنها یک توده در حال رشد و بدون فعالیت نیست، بلکه موجودی است که از همان ابتدای تشکیل، قابلی...
22 آبان 1392