هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

یک ماهگی گلم

عشق مامان و بابا سلام  ماهگیت مبارک مامانی ایشاا... زود زود بزرگ شی و همیشه سالم باشی مامانی . قربون دختر گلم برم دیروز یک ماهه ت تموم شد و وارد ماه دوم از زندگیت شدی عسلم ، ولی دیروز اینترنت خونه مون قطع شده بود و نتونستم واسه ت بنویسم یکی یه دونه مامان، قند عسلم دیروز واسه دومین بار رفتیم واسه شنوایی سنجی خدا رو شکر مشکلی نبود ( وای خدا الآن یادم اومد قطره آ+د رو بهت ندادم و شما هم خوابیدی ، چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ) داشتم میگفتم نوبت بعدی رو واسه مهر سال دیگه داد . این عکس رو هم دیروز ساعت 9:30 وقتی دقیقا یک ماهت بود ازت گرفتم ، موقعی که مثل فرشته ها لالا کرده بودی ...
18 اسفند 1392

40 روزگی هلیا جونم

دختر گلم که مث فرشته ها خوابیدی مامان ، امروز وارد روزگی شدی گلم مبارکت باشه شیرینم نمیدونم چرا دیشب فقط جیغ میزدی هر کار می کردیم آروم نمیشدی  تو جیغ میزدیی و منم گریه میکردم طاقت دیدن ناراحتی تو ندارم عزیز دلم . اینقده گریه می کردی ، ناله می کردی که صدات میگرفت نمیدونستیم چیکار کنیم ، بابایی راهت میبرد میخوابیدی همین که میذاشتت سر جات بیدار میشدی و دوباره شروع می کردی و این بار نوبت من بود شما رو بگیرم . من شما رو میدادم به بابایی و بابایی به من . دیگه عرق نعناع هم کارساز نبود . از ساعت 8 شب تا 2 نیمه شب همینطور بود تا اینکه بالاخره آروم شدی امروز از صبح نیم ساعت میخوابی و بیدا...
18 اسفند 1392

دل پیچه های دخملی

دختر نازم ، دیشب بازم دل پیچه داشتی ، قربونت برم که بغلم میخوابیدی ولی هنوز سر جات نذاشته بودمت بیدر میشدی دیشب به پیشنهاد مامان ایلیان جونی ، عرق نعناع رو با نبات قاطی کردم و بهت دادم خیلی بهتر خوردی گلم ممنون مامان ایلیان جونییییییییییی ولی وقتی که خواستم بیام عکستو بذارم بیدار شدی و تا ساعت 2 بیدار موندی الهی قربونت برم که وقتی دل درد میگیری اینجوری میخوابی ، ولی زیاد روی شیکم نمیذارمت ، 3-4 دقیقه که اینجوری باشی خوابت میبره   .: هلیا جون ، نفس مامان و بابا تا این لحظه ، 1 ماه و 5 روز و 0 ساعت و 34 دقیقه و 3 ثانیه سن دارد :. ...
14 اسفند 1392

سالگرد ازدواج مامان و بابا

گل دخملم ، ناناسم ، عشقم ، علوسکم ، جوجه کوچولوی من سلام یه دنیا دوست دارم هلیای مامان این روزا خیلی نمیخوابی مامانی ، دوست داری بیشتر بیدار باشی و بازیگوشی کنی همه ش دلت میخواد یکی باهات حرف بزنه ، چند روزیه وقتی خیلی سر به سرت میذارم در جوابم اغو اغو میکنی( یه جا خوندم که نوشته بود بچه ها آغون میکنن ، ولی هرچی گوش میدم آغون نمیشنوم ) دختر نازم الآن خوابیدی من زودی اومدم تا واسه ت بنویسم که امروز یه روز خاصه واسه من و بابایی امروز چهارمین سالگرد عقد من و باباییه . سال 88 توی یه همچین روزی که مصادف بود با ولادت پیامبر (ص) من و بابایی ساعت 12 عقد کردیم خیلی روز قشنگی بود عزیز دلم . امسال اولین سالیه که...
13 اسفند 1392

دوباره آب بازی

سلام قشنگ مامان ، دختر نانازم ، قند و عسلم ، الهی قربونت برم دیروز هم دل پیچه داشتی مامانی ، ساعت 2 تا 5 راهت بردم تا کمی بخوابی ، عرق نعناع هم فایده نداشت به بابایی زنگ زدم که بیاد با ماشین بریم بیرون تا یه کوچولو بخوابی ، آخه عادت داری توی ماشین میخوابی بابایی اومد با یه عرق نعناع جدید . اون رو خوردی و بعدش خوابیدی الهی فدات شم که وقتی دل پیچه می گیری من و بابایی هم کلی ناراحت میشیم اصلا دوست نداریم چیزی جز شیر خودمو بخوری ولی وقتی میبینیم داری اذیت میشی رو میاریم به عرق نعناع ، واقعا معجزه میکنه . به نسبت مساوی با شیر خودم قاطی میکنم و بهت میدم . ولی اصلا طعمش رو دوست نداری دیشب عزیز و بابا بزرگ اومدن اینجا...
7 اسفند 1392

برای همسرم

همسر عزیزم این بار برای تو مینویسم   برای تو که همیشه همراهم بودی و هستی ، برای تو که با تو هیچ وقت احساس تنهایی نکردم ، برای تو که بهترین همسر دنیا هستی همسر عزیزم ، هر چه از مهربانی هایت بگویم باز کم گفتم ، از صبوریت ، از همدردیت ، ... مهربانم ، از اینکه در دوران بارداری همیشه کنارم بودی و اجازه ندادی بعضی روز و شب های سخت رو به تنهایی بگذرونم ازت ممنونم . از اینکه شب ها در کنار من بیدار بودی و مرهمی برای درد هام بودی ممنونم . امسال ماه رمضون سختی داشتیم ، از اینکه با سحری مختصری روزه می گرفتی و با افطار مختصر تری افطار می کردی ، شرمنده ام . در تمام روز هایی که میدانی به من و تو چه گذشت فقط به این دل خوش...
5 اسفند 1392

پیشرفت های هلیا خانومی

سلام قند عسلم ، سلام عزیزم دلم . دختر خوشگل مامان ، الهی قربونت برم که وقتی مامانی ذوقش میگیره همه چی صدات میکنه ، جوجه من ، قندکم ،عروسکم ، فرشه من عشقم ،... به قول همسایه مون آلبالوی من ! نمیدونم روی چه صیغه ای پسرش رو آلبالو صدا میزنه . مامانی دورت بگرده که روز به روز داری بزرگتر میشی امشب سایز پوشکت رو عوض کردم مامان . دیگه بدو تولد جواب نمیداد . 2شب پیش وقتی بابایی داشت با شما حرف میزد واسه اولین بار به زبون خودت جواب بابایی رو دادی مامانم چند روزه که نسبت به رنگ ها واکنش نشون میدی مامانی ، ولی فرصت نشد واسه ت بنویسم . استیکر نواری اتاقت رو خیلی دوست داری ، وقی میذارمت روی تختت واسه شون میخندی . ...
30 بهمن 1392

گل در اومد از حموم...................هلیا در اومد از حموم

دختر نازنینم سلام ، فدای اون خوابیدنت . دیشب اصلا نخوابیدی از ساعت 1 بیدار شدی تا ساعت 6 هم بیدار بودی از این آخریا دیگه سرپا خواب بودم ، بابایی رو هم نذاشی بخوابه . ساعت 6 من خوابیدم و بابایی شما رو نگه داشت ، آخه اون موقع هم هر چند دقیقه بیدار میشدی. من که گیج شده بودم هیچی یادم نیست. امشب با عزیز جون رفتی حموم مامانی ، قربونت برم که عاشق حمومی . اصلا گریه نکردی گلم . تا الآن سه بار رفتی حموم. فدات بشم که هنوز لباس هات واسه ت بزرگه . چون با نا خون هات صورتت رو خط میندازی و نمیذاری دستکش دستت کنیم ، مجبوریم دستاتو با آستین هات استتار کنیم . الهی دورت بگردم که بعد حموم بیشتر شبیه بابایی شدی  هلی...
25 بهمن 1392

عشق کوچولوی من و بابا

وای از دست این دخمله     بد جولی داله دل منو می بله     وای از جادوی خنده هاش     این که منو کشت با نگاش         هلیا جون ، نفس مامان و بابا تا این لحظه ، 14 روز و 10 ساعت و 55 دقیقه و 50 ثانیه سن دارد :.   ...
23 بهمن 1392